شروع منظومـه

وحشى بعد از بلبل ناميدن خود درون خلدبرين و دعاى جاودانگى و هميشگى بـه سخن تازه و بكر خود
اشاره مى‏كند:

 

خامـه برآورد صداى صرير

بلبلى از خلدبرين زد صفير

 

خلدبرين ساحت اين گلشن است

خامـه درون او بلبل دستان‏زن است

 

بلبل اين باغ پرآوازه باد

دم بـه دمش زمزمـه‏اى تازه باد ...

*ديوان: متن مجری برا دانش اموزان ورودی 387

 

طرح نوى درون سخن انداختم

طرح سخن نوع دگر ساختم

 

بر سر اين كوى جز اين خانـه نيست

رهگذر مردم ديوانـه نيست ...

*ديوان: 387

سپس از نظامى و مخزن‏الاسرار نظامى، متن مجری برا دانش اموزان ورودی ياد مى‏كند كه خلدبرينش را بـه پيروى از آن سروده هست و درون ضمن «مخزن‏الاسرار» را از «خلدبرين» برتر مى‏داند و گواهى مى‏دهد:

 

بانى مخزن كه نـهاد آن اساس

مايه او بود برون از قياس

 

خانـه پر از گنج خداداد داشت

عالمى از گنج خود آباد داشت

 

از مدد طبع گهرسنج خويش

مخزنى آراست پى گنج خويش

 

بود درون او گنج فراوان بـه كار

مخزن صد گنج چه، صدصد هزار

 

گوهر اسرار الهى درون او

آنقدر اسرار كه خواهى درون او ...

*ديوان: 387

پس از آن بـه توصيف خداوند مى‏پردازد كه بـه وى گنج گهر بخشيده و سخن‏آرايى‏ها و نغزگفتاريها از وجود پاك اوست:

 

آنكه بـه ما قوّت گفتار داد

گنج گهر داد و چه بسيار داد

 

كرد بـه ما لطف ز لطف عميم

نادره گنجى و چه گنج عظيم ...

ديوان: 388

پس از آن مسايل عرفانى و مراتب سير و سلوك عنوان مى‏گردد و وجود پر ارزش عشق تجلّى مى‏يابد:

... متن مجری برا دانش اموزان ورودی از صف خود عشق جدا گشت فرد

تاخت بـه ميدان و طلب كرد مرد

 

پر جگر آن مرد كه شد مرد عشق

آمد و نگريخت ز ناورد عشق ...

ديوان: 389

وحشى درون راه طلب با رعايت ادب گام برمى‏دارد که تا قوّت پايش گردد:

 

من كه درون گنج طلب مى‏

گام درون اين ره بـه ادب مى‏

 

هم ادبم راه بـه جايى دهد

در طلبم قوّت پايى دهد ...

ديوان: 388

واژگان و اصطلاحات نظامى درون خلدبرين وحشى بـه چشم مى‏خورد:

وحشى:

 

خلوتيان جمله بـه خواب عدم

در تتق غيب فرو بسته دم

ديوان: 389

نظامى:

 

تا كرمش درون تتق نور بود

خار ز گل نى ز شكر دور بود

وحشى:

 

عقل جنيبت ز همـه تاخت پيش

رايت خويش از همـه افراخت پيش

ديوان: 389

نظامى:

 

دور جنيبت كش فرمان توست

سفت فلك غاشيه گردان توست

نتيجه‏گيرى داستانـهاى وحشى با نظامى يكى هست هر چند موضوع يكى نباشد:

نظامى:

 

دوستى از دشمن معنى مجوى

آب‏حيات از دم افعى مجوى

 

دشمن دانا كه غم جان بود

بهتر از آن دوست كه نادان بود

وحشى:

مار ز يارى چو كفت بوسه داد

داد دمش خرمن عمرت بـه باد

 

تا تو بدانى كه ز دشمن ضرر

به كه رسد دوستى از اهل شر

در فضيلت و برترى سخن:ديوان: 405

نظامى:

 

اوّل كه قلم برگرفت

حرف نخستين ز سخن درون گرفت

 

پرده خلوت چو برانداختند

جلوت اوّل بـه سخن ساختند

وحشى:

 

خامـه برآورد صداى صرير

بلبلى از خلدبرين زد صفير

 

خلدبرين ساحت اين گلشن است

خامـه درون او بلبل دستان‏زن است

*ديوان: 387

نظامى:

 

پيش وجود همـه آيندگان

بيش بقاى همـه پايندگان

 

سابقه سالار جهان قدم

مرسله پيوند گلوى قلم

وحشى:

 

پيشتر از نام بت و بت‏پرست

بود خداوند بدين سان كه هست

 

جسم و حسد را بـه هم الفت‏فزاى

وز دل و جان گرد كدورت فزاى

*ديوان: 391

 

 

 

[1]×. متن مجری برا دانش اموزان ورودی تذكره ميخانـه: 183.

 

[2]×. الذريعة الى تصانيف الشيعه: آقابزرگ تهرانى، قم، اسماعيليان، بى‏تا، ج 7: 240.

 




[ایران مجری - مثنوى خلدبرين متن مجری برا دانش اموزان ورودی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 22 Jul 2018 07:17:00 +0000